danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

مردهای ماجراجوی من

اینجا اطراف ویلا در حیران اردبیل که صبح ها همه خواب بودن و چون تو زود بلند میشدی میرفتیم سه تایی برای خودمون میگشتیم و خوش میگذروندیم. ...
9 شهريور 1391

ناهار روز اول = ابگوشت در حیران

روز اول که پسرم رسیدیم حیران اون روز غذا با اقایون بود و قرار شد که آبگوشت درست کنند. و اینجا هم در حال آماده سازی هستن که منم رفتم و این عکس یادگاری و با حال را گرفتم . که عجب هم آبگوشت عالی شده بود با نون سنگک و سبزی خوردن و دوغ و ... دسته جمعی و توی این فضای با صفا و قشنگ.*********** ...
9 شهريور 1391

آماده سوار هواپیما شدن

اینجا داریم سوار هواپیما میشیم و خیلی خوشحالیم و هیجان داریم چون تو اولین باری بود که قرار بود سوار هواپیما بشی. که چقدر هم خوشت اومده بود و روصندلی نشسته بودی و کمربندت را بسته بودی و خیلی خوب همکاری کردی . . ...
9 شهريور 1391

پسر فعال من

پسر گلم که حسابی این روزها فعالی و یا خونه اسباب بازی هستی یا معلم میاد خونه یا میریم کلاس یا پارک یا کار با حلقه ها و کره هوش و مهره های رنگی - توپ بازی و .....- خسته نباشی عشقم. ...
9 شهريور 1391

حکایت مسافرت حیران- خرداد 1391

دنی جونم ما قرار شد که چند روز تعطیلی خرداد را به ویلای خاله نوشین و عمو مهران به همراه دوستامون بریم. خیلی خوشحال بودیم و هیجان - چون پسرم نمیدونی مسافرت با دوستهای خوب چقدر عالیییییییی. خلاصه وسایلمون را جمع کردیم و بلیط هواپیما گرفتیم و رفتیم و 3 روزی بودیم که سه روز به یاد موندنی و تاریحی شد. یک اکیپ 20 نفری بودیم که از صبح میگشتیم و با هم غذا درست میکردیم و شب ها میرفتیم گاهی گردش و شام بیرون و جاهای دیدینی اردبیل را دیدییم , مثل دشت فندق لو - استارا - لب دریا- دیلمان حیران که دیگه گل سرسبد بودو ..... خلاصه آش دوغ معروف اردبیل - کباب ترکی که معرکه بود و کلی خاطرات خوبی برای ما موند و به تو هم خیلی خوش گذشت...
9 شهريور 1391

تولد مامانی در رستوران غروب با دوستان

پسرم یک روز هم تولدم را با دوستانم در رستوران غروب جشن گرفتم که خیلی خوش گذشت. تو را پیش مامان بزرگ گذاشتیم و بابا منو رسوند و رفت . منم با دوستام بودیم کیک+شمع گرفتم و دور هم با دوستام و اونم همش اومدن و منو خوشحال کردن و اینم از جشن تولد چندم امسال مامانی. ...
9 شهريور 1391

خونه جدید مبارک - هوراااااااااااا

ما اوایل تیر به خونه جدید اومدیم. وای پسرم از روزای اسباب کشی نگم که چقدر سخت و خسته کننده بود. منم هر روز کارهای تو رو میکردم و مشغول جمع کردن میشدم در کنارش پارک و کلاس و به تو رسیدن هم بود خلاصه روز اسباب کشی تو را بردیم خونه مامان بزرگ و من و بابا و بقیه تا 9 شب مشغول بودیم شب هم اومدیم خونه مامان بزرگ که دستش درد نکنه همه چیز را آماده کرده بود غذای عالی -چایی و خلاصه از فرداش اودیم خونه و چند هفته ای زمان برد تا تمام کارهای خونه تموم شد و الان خدا راشکر خیلی راضیم و همه چیز عالی. اینم اولین عکس از تو  حیاط خونه جدید.مبارکککککککککککککه ...
9 شهريور 1391